رهجویان مهدوی

رهجویان مهدوی

آشنایی با عقایداسلامی-شیعی وگروه رهجویان مهدوی
رهجویان مهدوی

رهجویان مهدوی

آشنایی با عقایداسلامی-شیعی وگروه رهجویان مهدوی

مطالب فاطمیه

بسم رب الجواد ع 

اللهم عجل لولیک الفرج

 


آخرین روز عمرمادر......                                                            

اینک زهراى غمگین و دلشکسته، در خانه خود گریان است و اندوه خود را نزد خداى عزوجل به شکایت برده و در انتظار روز موعود بسر مى برد. زیرا که محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله، به او خبر داده که وى نخستین فرد از اهل بیتش خواهد بود که به او مى پیوندد... او همچنان مى گریست و مى گریست، تا اینکه «شیوخ» اهل مدینه، نزد على آمدند و از گریه هاى فاطمه، اظهار ناخشنودى و ناراحتى نمودند و از او خواستند تا از او بخواهد که از گریستن بازایستد و یا اینکه او را مخیر کنند که فقط شبها را بگرید و یا تنها در هنگام روز گریه کند. امیرالمؤمنین على علیه السلام براى او خانه اى خارج از مدینه بنا کرد که «بیت الاحزان» یعنى خانه غم ها نام گرفت. و فاطمه در آنجا به زندگى غمبارش ادامه داد. هر روز که مى گذشت، آن گل شاداب روى به پژمردگى مى نهاد و بیمارى او روز به روز تاثیر خود را بر وجود نازنینش مى گذاشت. امام صادق علیه السلام در این مورد مى فرماید: «او محسن را سقط نمود و به سبب آن به بیمارى سختى دچار شد که همان نیز علت فوتش شد»... چگونه چنان نباشد یعنى علت مرگش همان کوبیدن درب و سقط جنین نباشد، در حالى که وى بیش از هیجده سال نداشت... و از جوانى و سلامت کامل پیش از آن واقعه برخوردار بود. مصیبتها با وارد کردن ضربه بر او و یورش بردن به خانه اش، بر او باریدن گرفت و این آغاز کار و همچنین پایان آن بود... سرانجام در بستر بیمارى افتاد و در انتظار اجلش بسر مى برد، اجلى که بسرعت به سویشمى آمد، در حالى که على علیه السلام در کنارش بود.امام زین العابدین علیه السلام از پدرش امام حسین علیه السلام نقل مى کند که فرمود: هنگامى که فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بیمار شد، به على بن ابیطالب سفارش نمود که آن موضوع را پنهان بدارد و خبرش را مخفى نگهدارد و کسى را از بیماریش با خبر نسازد و آن حضرت، شخصا از او پرستارى مى کرد و اسماء بنت عمیس، پیوسته او را در این کار، یارى مى داد فاطمه زهرا، از مردم مدینه ناامید شده بود، زیرا که از آنان یارى خواسته و آنان او را یارى نکرده بودند، از آنها بیزار شده بود و دیگر رغبتى به جوانمردیشان نداشت تا آنجا که در آخرین بیماریش، نمى خواست که آنها را ببیند... على علیه السلام برایش کافى بود تا در آن وضع در کنارش بسر برد، در آخرین روز پیش از وفاتش، حضرت زهرا علیهاالسلام ساعتى به خواب رفت. در خواب، پدرش، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را در کاخى از جواهر سفید، مشاهده کرد. هنگامى که آن حضرت صلى اللَّه علیه و آله او را دید، فرمود: دخترم به سوى من، بشتاب که من مشتاق تو هستم. پاسخ داد: به خدا که من بیشتر در اشتیاق دیدار تو بسر مى برم. پدرش به او فرمود: امشب، تو در نزد من خواهى بود.زهرا از خواب بیدار شد و براى پیوستن به پدر، آماده شد. مى دانست که چند ساعتى بیش از عمر وى در این دنیاى فانى نمانده و گفته ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پیش از رحلتش، محقق مى گشت... همان مطلبى که بعدا نیز بر آن تاکید کرده بود...در حالى که از مژده انتقال به سراى ابدى، رضوان اکبر و بهشتى که پهناى آن بسان گستره ى آسمان و زمین است. شادمان بود، از سوى دیگر دردى سخت بر جانش نشسته بود. زیرا او همسرى مهربان را بعد از خود تنها و جوجه هایى که هنوز بال و پر در نیاورده و غنچه هایى که هنوز نشکفته بودند رها مى کرد آنان، جگرگوشه هایش بودند... او از آنها دور مى شد و آنها را به این زندگى پر خطرمى سپرد که فجایع بسیارى را در بر داشت، خصوصا براى آنها که خاندان رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بودند و بیش از همه مردم در معرض آزمون و امتحان قرار داشتند... و بعضى از ناکسانى که از کتاب خدا رویگردان بودند، منتظر فرصتى براى آسیب رساندن به آنان بودند...در حالى که به آینده ى ناشناخته ى فرزندان و همسرش مى نگریست او با چشم بیناى پدرش، به لطف خداوند، به غیب مى نگریست. آنجا که على را و ناجوانمردانه با شمشیر در محراب عبادت ضربت مى زنند. حسن با زهر کشته مى شود و حسین با ضربات پى در پى شمشیرها پاره پاره مى گردد. شمشیرهایى که با وفات پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله بتدریج در برابر اهل بیت کشیده شدند.همه این مسائل از جلوى دیدگان زهرا عبور مى کرد، در حالى که از شدت ضعف، دست بر دیوار نهاده و به سوى آب مى رفت، تا کودکانش را برى آخرین بار شتسشو دهد. و جامه هایشان را بشوید. در آن حال بدنش مى لرزید، گویى که با آنان وداع مى کرد... نمى دانم که در آن هنگام چه احساسى داشت. امام على علیه السلام به خانه وارد مى شود و او را مى بیند که با وجود بیماریش، به کارهایش مى پردازد. و در خانه مشغول انجام خدمت شده است. قلب امام با مشاهده او در این حالت، شکسته شد، فاطمه، على را با خبر ساخت که آن روز، آخرین روز زندگى او مى باشد. سپس آنچه را از پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله، در اثناى خواب دیده بود، برایش بازگو نمود. سپس به بستر خود بازگشت و به او گفت: اى عموزاده، از نزدیک شدن مرگ خویش با خبر شده ام و نمى دانم که مرا چه حالتى است! جز اینکه مى دانم ساعت به ساعت در حال پیوستن به پدر هستم.لذا آنچه را در دل دارم به تو وصیت مى کنم... على علیه السلام به او گفت: اى دختر رسول خدا، هر چه را دوست دارى به من وصیت کن. پس در کنار او نشست و از کسانى که در اطاق بودند خواست که خارج شوند.زهرا گفت: اى عموزاده، هیچگاه مرا دروغگو یا خیانت کار نیافته اى و از وقتى که با من بسر بردى، با تو مخالفت نکرده ام. على علیه السلام گفت: پناه بر خدا، تو خداشناس تر و نیکوکارتر و پرهیزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آن هستى که تو را به جهت نافرمانى از خویش سرزنش نمایم. فراق و فقدان تو بر من گران است اما این امرى است که چاره اى از آن نیست، به خدا که مصیبت از دست دادن رسول خدا را بر من تازه گردانیدى، وفات و فقدان تو بسیار عظیم است. انا لله و انا الیه راجعون.آنگاه هر دویشان گریستند. امام سر او را بر سینه خود فشرد و سپس گفت: هر چه مى خواهى به من وصیت کن. مرا با وفا خواهى یافت و آنچه را به من دستور دهى انجام خواهم داد و فرمان تو را بر خواسته خویش ترجیح خواهم داد. گفت: خداوند تو را به جهت من، جزاى خیر دهد... اى عموزاده، تو را سفارش مى کنم: اولا اینکه با دختر خواهرم امامه، ازدواج کنى، که او براى فرزندانم همانند من خواهد بود، زیرا هیچ مردى نیز بدون زن نمى تواند باشد. سپس گفت: و تو را وصیت مى کنم که هر گاه بمیرم، مرا غسل ده و جامه هایم را از من دور مساز، که من پاک مطهر هستم، و مرا از باقیمانده حنوط پدرم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حنوط کن. و بر من نمازگذار! و همراه تو نمازگذارى نباشد جز آنکه از اهل بیت من هر چه نزدیکتر باشد، و مرا شب هنگام، و نه در وقت روز، به خاک سپار، آنگاه که چشم ها آرام گیرد و دیده ها به خواب رود، محرمانه و نه آشکارا، و جاى قبرم را پنهان بدار و نگذار کسى از آنان که بر من ستم رواداشته اند، در تشییع جنازه ام حضور داشته باشند.زهرا علیهاالسلام خواستار ادامه جهاد پس از مرگ خود بود و وصیت آن حضرت، آخرین اعلام موضع استوار و مداوم وى از زمان رحلت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و تا بیمارى خود او بود. و مى خواهد تا وقتى که خدا بخواهد این مبارزه باقى بماند. دختر مصطفى مخفیانه و شب هنگام به خاک سپرده مى شود و جز اهل بیت و مخلصان آنان، کسى دیگر در نماز بر او مشارکت نمى نماید!!در آخرین لحظات زندگیش، جامه هایى تازه طلب کرد و سپس سلمى، همسر ابورافع را فراخواند و به او گفت: برایم آبى تهیه کن و از او خواست تا بر او آب بریزد و او غسل مى کرد، سپس لباس هاى جدیدش را پوشید و دستور داد تا بسترش را تا وسط اطاق، پیش بیاورند و خود، رو به قبله در آن آرمید و گفت: من، از دنیا خواهم رفت، کسى جامه از روى من برندارد.اسماء بنت عمیس مى گوید: هنگامى که فاطمه داخل خانه شد، اندکى منتظرش ماندم و سپس او را صدا زدم ولى پاسخى به من نداد، پس او را صدا زدم: اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى ترین کسى که زنان او را حمل نمودند، اى دختر بهترین کسى که بر زمین پاى نهاد، اى دختر کسى که به اندازه دو کمان یا نزدیک تر از آن نسبت به خداى خود بود. ولى او پاسخ نداد. در این هنگام وارد خانه شدم و جامه از روى او برداشتم، دیدم که او دنیا را بدرود گفته، شهید و شکیبا، ستمدیده و تسلیم امر خدا گشته است آن زمان مابین مغرب و عشاء بود. خود را بر او افکنده او را بوسیدم و گفتم: اى فاطمه، هر وقت بر پدرت صلى اللَّه علیه و آله وارد شدى، سلام مرا به او برسان در این هنگام بود که ناگهان، حسن و حسین وارد خانه شدند و دانستند که مادرشان درگذشته است. حسن بر او افتاد. او را مى بوسید و مى گفت: اى مادر با من سخن بگوى پیش از آنکه جانم از تن بیرون رود و حسین. پاى او را مى بوسید و مى گفت مادر، من پسرت حسین هستم، با من سخن بگوى پیش از آنکه قلبم بشکند و بمیرم. سپس به سوى مسجد خارج شدند و پدرشان را از شهادت مادرشان با خبر ساختند. امیرالمومنین به منزل آمد در حالى که مى گفت: اى دختر محمد، با چه کسى تسلى جسته، دل آرام کنم. سپس فرمود: «خداوندا او را پریشان ساختند، او را دل آرام و مانوس ساز. از او دور شدند، به او لطفى فرما بر او ستم راندند، به خاطر او حکم کن، اى حاکمترین حاکمان».ام کلثوم در حالى که خود را در جامه اى پیچیده بود بیرون آمد و فریاد مى زد، اى پدر، اى رسول خدا، اینک به حقیقت تو را از دست داده ایم، از دست دادنى که پس از آن دیدارى دست نخواهد داد.صداى زارى و شیون بر دختر رسول خدا در شهر مدینه به گوش مى رسید و مردم جمع شده منتظر بیرون آمدن جنازه بودند که ابوذر به سوى آنان خارج شد و گفت: که تشییع جنازه دختر رسول خدا، امشب به تاخیر افتاده است.امیرالمومنین، به غسل او پرداخت. امام صادق علیه السلام درباره اینکه چرا على فاطمه را غسل داد؟ چنین فرمود: او صدیقه اى بود که جز صدیق نباید او را غسل دهد، همچنانکه مریم را کسى جز عیسى علیه السلام غسل نداد. آن حضرت علیه السلام گفت: على سه بار و پنج بار بر او آب ریخت و در مرتبه پنجم مقدارى کافور قرار داد و مى گفت: خداوندا او کنیز تو و دختر فرستاده و برگزیده آفریدگانت مى باشد، خداوندا حجتش را به او تلقین کن و برهانش را عظیم و مستحکم ساز و درجه اش را بالا ببر و او را با محمد صلى اللَّه علیه و آله محشور ساز.سپس او را از باقیمانده حنوط رسول خدا، که جبرئیل آورده بود، حنوط کرد. زیرا که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله قبلا به آنان فرموده بود: اى على و اى فاطمه، این حنوطىاست از بهشت که جبرئیل آن را به من داده و او به شما سلام مى رساند و مى گوید: آن را قسمت کنید و براى من و براى خودتان از آن قسمتى را جدا کنید. در این هنگام فاطمه گفت: یک سوم آن براى شماست و على علیه السلام در مورد بقیه نظر خواهد داد. با شنیدن این سخن رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به گریه افتاد و او را در آغوش گرفت و گفت: موفق و هدایت یافته و شایسته الهام گشته اى. اى على در مورد بقیه آن نظر بده. گفت: نصف آن، براى اوست و نصف دیگر براى هر کسى است که شما، اى رسول خدا، بفرمایید. فرمود: آن، براى تو مى باشد.حضرت، او را در هفت جامه کفن کرد و پیش از آنکه کفن را گره زند، صدا زد: اى ام کلثوم، اى زینب، اى حسن، و اى حسین، بشتابید و از مادرتان توشه برگیرید که این فراق است و دیدار به بهشت خواهد بود.حقا که لحظه هاى وداع با شمعى بود که خاموش گشته و پیش از آن بسیار سوخته بود تا براى دیگران روشنى بخش باشد... چه سوگ عظیمى و چه مصیبت بزرگى رخ داده است. حسن و حسین علیهاالسلام پیش آمدند و مى گفتند: چه اندوه بى پایان در فقدان جدمان محمد مصطفى و مادرمان زهرا نصیب ما شده است؟! هر گاه با جدمان دیدار نمودى، سلام ما را به او برسان و به او بگو که بعد از تو در دنیا یتیم مانده ایم.امیرالمومنین علیه السلام فرمود: ناگهان صداى هاتفى را از آسمان شنیدیم که گفت: اى ابوالحسن، آنها را از روى او بردار، به خدا که آنها فرشتگان آسمان را به گریه انداخته اند. حضرت على آنان را دور ساخت و گره کفن را بربست.اینک مهمترین لحظه ها فرارسیده اند، لحظه اجراى بخش مهم وصیت، بخشى که تا روز قیامت به عنوان شاهدى بر موضع زهرا باقى خواهد ماند.لحظه هاى خاک سپارى فرارسیده که باید مخفیانه صورت گیرد، پیش ازآن بر جنازه نماز گذارده شد که در آن قید شده بود آنان که بر زهرا ستم رانده اند، حق شرکت در نماز را ندارند. این وصیت زهرا بود.شب فرارسید، چشمها به خواب رفت و دیده ها آرام گرفت. در دل شب عده اندکى از هاشمیان و دوستدارانشان، که همراه على و فاطمه موضعى مثبت گرفته بودند، آمدند که عبارت بودند از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. امام على علیه السلام و به همراه او این عده اندک ولى مبارک... بر او نماز گذاردند. امام وى را به خاک سپرد و هنگامى که او را در قبر گذاشت، گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، بسم اللَّه و بالله و على مله رسول اللَّه محمد بن عبداللَّه، تو را اى صدیقه، به کسى سپردم که از من به تو شایسته تر باشد و براى تو خرسندم به آنچه خداوند خرسند باشد. سپس این آیه را تلاوت کرد: (منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخرى)سوره طه: 55. یعنى: «شما را از آن آفریدیم و به آن باز مى گردانیم و بار دیگر از آن خارجتان مى سازیم».سپس آن حضرت (علیه السلام) در بقیع هفت قبر و یا چهل قبر درست کرد تا قبر زهرا علیهاالسلام در میان آنها ناپدید گردد و هنگامى که شیوخ مدینه از دفن وى آگاه شدند، در حالى که در بقیع قبرهاى تازه اى دیده مى شد، کار بر آنان مشکل گشت و گفتند: تعدادى از زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را بشکافند. و بدین وسیله او را بیرون بیاوریم و بر او نماز بگذاریم. این خبر به على علیه السلام رسید و آن حضرت، در حالى که قباى زرد رنگش را که در جنگ ها بر تن مى کرد، پوشیده بود، خشمگین خارج شد ذوالفقار در دستش بود و به خداوند سوگند یاد کرد که اگر سنگى از قبرها جابجا شود، بر آنان شمشیر خواهد کشید، عمر به همراهجماعتى با او روبرو شد و گفت: تو را چه مى شود، اى ابوالحسن، به خدا که ما قصد داریم قبرش را بشکافیم و بر او نماز بگذاریم.على علیه السلام در حالى که به خشم آمده بود، فرمود: من از ترس اینکه مردم از دینشان مرتد شوند، حق خود را رها کردم ولى قبر فاطمه، سوگند به آنکه جان من در دست اوست، اگر سنگى از آن جابجا گردد، زمین را از خونتان سیراب خواهم کرد. آنگاه مردم متفرق شدند. 

ادامه مطلب ...

حمله به خانه بی بی مظلومه فاطمه زهرا (س)

بسم اللّه الرحمن الرحیم 

از جمله شبهات موجود بر علیه شیعیان از طرف اهل سنت و وهابیت ، انکار واقعه حمله عمر و بعض دیگر صحابه به خانه علی (ع) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) می باشد.

آنان ضمن انکار این جریان و آوردن توجیهات غیر منطقی ، اسناد و مدارکی که دالّ بر صحت انجام این فاجعه است را منکر شده و از لحاظ رجالی مورد حمله قرار می دهند . و این امر تا حدی برای آنان متقن جلوه نموده که از این واقعه ، با نام " افسانه آتش زدن خانه " تعبیر می کنند.

چندی پیش کتابی به نام ( ظلامه الزهرا فی روایات اهل السنه ) ( چاپ شد که به بررسی تاریخی و سندی این واقعه و وفایع دیگر پرداخت ( بر اساس معیارهای اهل سنت در جرح و تعدیل ) .

لذا نظر به اینکه این کتاب به زبان عربی می باشد ، ما برخی از مدارک و مسانید آن را با ترجمه فارسی روایات بیان می کنیم تا مورد استفاده پژوهشگران شیعه و اهل سنت و وهابیت قرار گیرد. 

برای مشاهده ادامه این موضوع به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...